چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه
خرد که قیدمجانین عشق می فرمود
به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد
هزار جان گرامی فدای جانان
من رمیده زغیرت زپافتادم دوش
نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
چه نقش ها که بر انگیختیم وسود نداشت
فسون ما بر او گشته است افسانه
بر آتش رخ زیبای اوبه جای سپند
به غیر خال سیاهش که دید به دانه
به مژده جان به صبا داد شمع در نفسی
زشمع روی تواش چون رسید پروانه
مرا به دور لب دوست هست پیمانی
که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه
حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز
فتاد در سر حافظ هوای میخانه
----------------------------------------------------------------
سلام
به اصرار دوستان تصمیم گرفتم به جمع وبلاگ نویسان بپیوندم.
امیدوارم بتونم در این عرصه مفید و موثر واقع بشم.